moon boy

Rolling down into the wildest dream | غوطه ور شدن در وحشی ترین رویا

moon boy

Rolling down into the wildest dream | غوطه ور شدن در وحشی ترین رویا

moon boy

هر حقیقتی درخور و سودمند نیست.آنچه که حقیقت دارد الزاما روشنگر نیست.

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب با موضوع «برگه های سوخته» ثبت شده است

واقعا چی کار میشه کرد!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۲:۵۲
ال اوتیس

سال دوم به همین منوال گذشت دنبال مقصر بودم و کسی نبودم جز خودم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۹ ، ۱۱:۱۴
ال اوتیس

ساعت شنی عمرم به سرعت دوچندان در حال گذر بود بدون هیچ ثمری برای آیندم با خودم فکر میکردم کاش میشد مثل همکلاسی هام کلاس های آموزشی برم بتونم چیزی یادبگیرم اما میدونستم اینها خیال واهی هست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۰۹:۱۲
ال اوتیس

سال آخر برای همه بچه ها شروع دوباره و پایان خیلی چیز ها هست از هر کسی که داوطلب میشد آزمون میگرفتن برای مدارس خاص من هم اینو بهترین فرصت دونستم که ثابت کنم خنگ نیستم هم به خودم هم به دیگران.

در کمال ناباوری اطرافیانم، من به عنوان 10 نفر اول با رتبه 6 قبول مدرسه استعداد های درخشان شدم، خب این تازه شروع بدبختیم بود روز ثبت نام بر اساس قانون خودشون اجازه نداشتن من رو ثبت نام کنند و از قرار معلوم به دبستان من هم اعلام کرده بودن که دبستان به ما اطلاع نداده بود و مشکل سنم بود و اینکه جهشی خونده بودم برای همین یکسال و نیم آزگار بدون تحصیل خونه نشین شدم بعد هم دوباره امتحان دادم و به یک مدرسه استعداد های درخشان دیگه رفتم اما اینبار با سن قانونی.

 

مدرسه خوبی بود اونجور که فکر میکردم همه خوره درس و اینا نبودن خیلی بچه های صمیمی و خوبی داشت و باعث شد دوران خوبی رو داشته باشم و با شرایطی هم که داشتم و ایجاب میکرد احساس کنم اونجا آزاد هستم؛ تقریبا همون سال ها بود که مشکلات ذهنیم شروع شد، مثل حساسیت پردازشی حسی، تمایل به پردازش عمیق و قوی تعداد زیادی از اطلاعات ورودی از جمله حالات خلقی دیگران و همین موارد باعث میشد احساس خوبی نداشته باشم و حتی از خواب آسوده هم محروم بمونم؛ هر اتفاق و تغییر کوچکی که اطرافم اتفاق میفتاد به دنبالش زنجیره ای از پردازش ها درون ذهنم ایجاد میکرد و عضو لاینفک در زندگیم شده بود لیکن سعی کردم گوشه گیر و تنها بشم که مورد توجه دیگران قرار نگیرم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۰۵:۱۰
ال اوتیس

تقریبا پایان سال بود که صد البته فهمیده بودن اما به من اجازه این کار رو دادن ولی پایان مدرسه بهشون این اعتراف رو کردم و از اون موقع به کلاس های فوق رجوع نکردم و همین باعث شد که به ذهن خانواده خطور کنه که توانایی ذهنی پایینی دارم.

چند ماه بعد بیماری گرفتم بیماریی که موجب شد 4 ماه از سال جدید مدرسه رو از دستم بدم اما خب توی خونه مادرم بهم تدریس میکرد و مدرسه در جریان این اتفاق بود، این دوران که با درد زیاد با من همراه بود باعث شد با یک بازی آشنا بشم که بنظرم حتی نظیرش در بازی های ویدیویی مورد علاقم هم نبود اسمش بود شطرنج از قضا پدرم توی این بازی عالی بود و مدتی که توی خونه بود و فرصت میکرد با من بازی میکرد ازش درخواست کردم به من هم یاد بده ولی چیزی جز لبخند نصیبم نمیشد، خیلی ناراحت شدم. تولدم که شد در حضور همه درخواست کردم که کسی که شطرنج بلده به من هم یاد بده یکی از آشنایانمون گفت بیا بازی کنیم منم چیزی جز حرکت های هر مهره و اسماشون بلد نبودم بنابر این بازی رو توی 9 حرکت باختم اما انگار یکی از حرکت هام باعث شده بود که کمی امید به من داشته باشند اما بالاخره هیچ اتفاقی نیفتاد من هم به وقتی دیدم بهم میخندن بغض کردم و جمع رو ترک کردم مدت زیادی هر روز توی تنهای خودم گریه میکردم و چرا من اینقدر بی مصرف هستم حتی یک کلاس زبان و هنر رزمی هم نتوستم بگذرونم چرا اونوقت بخوان بهم یاد بدن یا سرمایه گذاری بکنن مطمعن بودم که توی مدرسه هم من از همه عقب مونده ترم که زمان امتحان آخر سال رسید.

اوتیس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
ال اوتیس

سال چهارم دبستان بدلیل تناقض هایی که این کلاس ها با شخصیتم داشت و تاثیر اون در درس هام باعث اختلال در نمراتم شد و خانواده البته با مشورت اقوام نزدیک به این نتیجه رسیدن که برخلاف چیزی که فکر میکردن قادر به ادامه تحصیل نیستم من هم که از این موضوع ناراحت شده بودم تصمیم گرفتم بصورت خودجوش از دو آموزش فوق برنامه یعنی هنر های رزمی و زبان کنارگیری کنم البته به خانواده اطلاعی ندادم و سر ساعت برای رفتن به آموزشگاه و باشگاه آماده میشدم اما وقتی مطمعن میشدم که اطراف محل نیستند خارج میشدم و به کتابخونه رجوع میکردم و درس میخوندم.

اوتیس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۰:۴۵
ال اوتیس

کف دستام از اضطراب زیاد عرق کرده بود

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۹ ، ۱۰:۵۴
ال اوتیس

enlightenedبرخلاف عنوان مطلب آدمی نیستم که توی گذشته زندگی کنم و خیلی آیندنگرم ولی چندصباحی هست که آینده م به شکل عجیبی در آمیخته شده با گذشته م.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۴
ال اوتیس