moon boy

Rolling down into the wildest dream | غوطه ور شدن در وحشی ترین رویا

moon boy

Rolling down into the wildest dream | غوطه ور شدن در وحشی ترین رویا

moon boy

هر حقیقتی درخور و سودمند نیست.آنچه که حقیقت دارد الزاما روشنگر نیست.

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

رویای نیمه شب تابستان

 

 تابستون، فصلی که خیلی ها منتظرش میمونن، فصلی که من به شدت ازش تنفر دارم؛دلیل تنفرم در این پست جا نمیشه، سال پیش همین مواقع آخرین پستم رو ارسال کردم وقتی دارید این رو میخونید پس این حرفم نقض شده و اون پست آخرین نبود! یکسال نبودم اون زمان ها خیلی حالم بد بود ولی درس بزرگی گرفتم؛ همونطور که میبینید هنوز هم زنده ام.

خب دقیقا چند ماه بعد از اولین تلاشم برای به انتها رسیدن به این راه دشوار زندگی تصمیم گرفتم ادامه بدم هرجور شده، درست مثل اینکه در یک هوای طوفانی گام برداری بدون اینکه ماحصل این راه رو بدونی.
ولی وقتی پایان خوبی برات نیست، پس مطمئن باش هنوز پایان نرسیده.

منم هم از این قائده مستثنا نیستم، لحظه نجاتم در یک شب گرم تابستانی رقم خورد زمانی که هوا با بوی خوش میوه های شیرین رسیده و عطر تند گل ها در آمیخته شده بود در انتهای دل شب ستاره ها چشمک زنان خیره نگاهشان را به اعماق وجود مردمان خواب و چشمان رهگذرانی که در تاریکی در خیابانها پرسه میزدند می انداختند، در آن موقع بود که پریزادی با چشمان باطراوت و تماشایی به من خیره مینگرسیت و از آن زمان تا بحال اون پشت و پناه من بوده است.

انصاف نبود که همش راجع به بیچارگی در این بلاگ بنویسم، پس به صدد آمدم تا این قسمت از زندگی رو به رشته تحریر دربیارم؛ کسانی که این مطلب رو میخونن ازشون خواهش میکنم که ادامه بدن؛ ادامه بدن برای بهتر زیستن؛ ادامه بدن بری کسانی که هنوز حتی با آنها ملاقات نکردن.

زمانی میرسه که مزد تمامی صبرهاتون رو خواهید گرفت؛ فقط بستگی داره چقدر مصرید.

 

اوتیس

12.12.00  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۵۶
ال اوتیس

 

 

 

 

فصل آخر

 

واقعا! همه چیز تموم شد.

اینجوری، نمیدونم چطور شد!

من خودکشی کردم، منی که رشته تجربی نرفتم چون از خون میترسیدم سرمای تیغ رو روی ساعدم حس کردم و لحظه شکافتن، شکافتن میلیون ها سلول، میلیون ها خاطره گرمای هراس انگیز زندگی، عامل سرپا ایستادن ما، ما انسان ها، ما چی کار کردیم؟

با خودمون، با کشورمون، با زندگیمون، با نسلمون، با تنها مکان زیستمون؛ چی کار کردیم که زندگی کردن رو فراموش کردیم و فقط تلاش میکنیم زنده بمونیم.

ما به وان حمامی رفتیم که آبش به تدریج گرم میشه، بدون اینکه بفهمی پخته میشی.

عنان زندگیمون رو دادیم به دست کسانی که نمیشناسیم برای چی؟ که چیزی که حقمون هست رو از دستشون بگیریم اما حالا باید ازشون درخواست کنیم برای یک تکه نان برشی گوشت سقفی برای زنده موندن.

الان همه افسرده ایم ناراحتم چند ماه آینده قرار هست که ضیافت ببینند تا ما باز هم از اونا داراییمون رو درخواست کنیم، خواستن نشونه ضعفه.

روانپزشکم میگه دیگه نباید کتاب بخونم میگه دیگه نباید تنها باشم که فکر کنم میگه فیلم و سریال باید زیر نظر فرد سالم و مورد اعتماد باشه به کی اعتماد کنم کسایی که جلوی پیش رفت من و هم نسل های منو گرفتن؟ میلیون ها نوجوون و جون بااستعداد نه من به کسی اعتماد ندارم جز چند سانتی متر مکعب فضای درون مغزم.

دیگه قرار نیست مطلبی اینجا بذارم قرار نیست هیچ فعالیتی دیگه توی رسانه های مجازی داشته باشم.

زخم هام دارن بسته میشن دارن رنگ عوض میکنن، رنگ زندگی، خیلی خسته بودم هنوز هم هستم ولی از درون شور و شوقی احساس میکنم که جریان داره.

فکر میکردم مرگ آزادی و آرامش داره ولی نه مرگ پایان!

پایان همه چیز، قرار نیست مثل فیلم های نتفلیکس یا کتاب هایی که نوجوون بودیم و میخوندیم یک عشق حقیقی بیاد و تا ابد باهاش احساس شادی کنیم هیچ کسی قرار نیست بیاد قرار نیست با اعتراض و هشتگ چیز انجام بشه؛ من شما رو که میخونید نمیشناسم و ندیدام شما هم من رو ندیداید شاید یک روز از کنار هم رد بشیم در مکانی که حتی توی رویاهامون هم تصورش رو نکنیم. کسی نمیتونه مغزمون رو کنترل کنه و یا زیرنظر بگیره.تغییر یک شب صورت نمیگیره،ما هنوز در خوابیم!؟

15.12.99

اوتیس

 

پ.ن: این آخرین فعالیت من هست، لطفا این مطلب رو وقتی خوندید برای افراد دیگه هم ارسال کنید و خودتون اگر خواستید متن رو ادامه بدید، اگر هم نه...پس ادامه بده.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۳
ال اوتیس

افسوس که از سیر زمان خسته شدم 

دردا و دریغا که چه دل خسته شدم 

سرمایه ای از جهان در انبانم نیست

  من بی کس و بی نوا و پر بسته شدم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۲۳
ال اوتیس

اگر یه روزی بفهمید که برای چیزی متولد شدید ولی بدلیل مشکلاتی که اطرافیانتون داشتن شما ضرر کردید و بهش نخواهید رسید واکنشتون چیه؟

اگر بفهمید زمانی که کسانی برای شما تصمیم(دوران کودکی)میگرفتند ، اون زمان فقط به فکر خودشون بودن الان بهشون چی میگفتید؟

اگر میفهمیدید که لیاقتتون واری این شرایطی هست که الان دارید چی ؟

اگر این موضوع رو باهاش درمیون بذارید تا فقط ببینید واکنشش چیه آیا پشیمون شده از انتخاب هایی که برای شما گرفته یا نه و اونوقت با کمال خونسردی بگه"کارم صحیح بوده و خوب کاری کردم اگر میتونی تلافی کنی بکن ببینم" و الان هم خودبینی رو کنار نذاشته باشه چی؟ چیکار میکنید؟

 

قبل از این مبحث من دفتر گذشته ام رو برای خواننده های گرامی باز کردم اما الان قصد دارم سرلوحه حال و آینده ام رو به تحریر دربیارم ولی هر نوشته ای نیاز به خوانده شدن داره مثل هر فیلمی که نیاز به دیدن و هر غذایی که نیاز به تناول شدن و مثل هر آبی که نیاز به جاری شدن؛ در غیر اینصورت همه این ها محکوم به پیروی از قانون دوم ترمودینامیک میشن یعنی نابودی؛ زندگی من هم در این جویبار خشکیده در حال نابودی نابودی هست چون نوری برای دیدن راه به جلو و راهی برای پیمودن برای رسیدن به کمال مشاهده نمیکنم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۱۴
ال اوتیس

سلام دوستان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۲۱:۳۴
ال اوتیس

استاد برنامه نویسی کامپیوترمون هر بار برنامه رو مینویسه و اینتر میزنه خودش هم اندازه ما سوپرایز میشه:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۰:۳۲
ال اوتیس

برای دانلود به متن کامل مراجعه کنید.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
ال اوتیس

داریم به پایان همه گیری کووید19 نزدیک میشیم راستش از یه طرف خوشحالم از یه طرف ناراحت؛ نظر شما چیه؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۸ آذر ۹۹ ، ۲۳:۴۳
ال اوتیس

کمتر کسی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۱
ال اوتیس

فیلم پیشنهادی این آخر هفته

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۰:۵۶
ال اوتیس