گذشته از دست رفته(2)
نمیدونستم قرار چی بشه انگار تو یک ارتفاع زیاد زیر پام خالی شده بود.
من قرار بود از دو روز دیگه به کلاس رزمی برم!
یکسال گذشت از و من در کلاس رزمی پیشرفت کردم مثل بچه های دیگه هم سطح اونا بدون بروز هیچ نشونی از مستعد بودن پنج سال و نیم داشتم که با اصرار یکی از اقوام نزدیک وارد کلاس اول دبستان شدم، نمرات درسام در کل بد نبود هم درس ضعیف داشتم هم درس قوی مثلا بنویسیم(یکی از درسام بود!) و فارسی و الخصوص املا درس های سخت و ملال آوری بودن برام اما نمی تونم شیرینی ریاضی رو توصیف کنم راحتترین درسم بود.
کلاس سوم دبستان بودم که دلباخته موسیقی شدم؛ از والدینم درخواست کردم که این تابستون در کنار کلاس رزمی کلاس نوازندگی هم من ثبت نام کنند، مادرم با من درباره آینده افرادی که به این سمت رفتن و براشون ثمره ای نداشت صحبت کرد و مثال هایی آورد من هم در مقابل مثال های خودم رو آوردم اما من شیء بودم برای خانواده و فامیل که عقاید و علایق خودشون رو به من تحمیل کنند همونطور که احتمالا میدونید و قطعا این جمله کلیشه ای رو شنیدید که تاریخ تکرار میشه من هم بجای اینکه به علاقم برسم در یک کلاس زبان انگلیسی ثبت نام شدم.
اوتیس